رمان{عشق سیاه و سفید}
رمان{عشق سیاه و سفید}
❀ ⓟⓐⓡⓣ¹²⁵❀
ا/ت: البته خودتم میخوای این نه ماهو سپری کنیا....
نونا: نگو دیگه...
ا/ت: باشه نمیگم...(خنده)
ویو ا/ت
نزدیکای ظهر بود...منو نونا نشسته بودیم رو کاناپه و داشتیم فیلم میدیدیم...وبقیه اعضای خانواده یه جای دیگه فقط منو نونا اونجا بودیم....که یهو در باز میشه... منو نونا نگاهمونو دادیم به در... یهو کیونگو جونگ سو وارد شدن... ماهم دودیم سمتشونو بغلشون کردیم...
کیونگ: عزیزم... فقط یکم نبودما.. نگا چقد دلت برات تنگ شد....
ا/ت: اره دیگه....خواستی همینجوری بشینم یه جا؟
کیونگ: ن(خنده)
نونا هم جونگ سورو بغل میکنه...
خلاصه ۴ماه بعد.....
وبله.. دلتون اومد این کارو. کنید؟! هی وسطای رمان خوابم میومد... هییییییییییییییی
❀ ⓟⓐⓡⓣ¹²⁵❀
ا/ت: البته خودتم میخوای این نه ماهو سپری کنیا....
نونا: نگو دیگه...
ا/ت: باشه نمیگم...(خنده)
ویو ا/ت
نزدیکای ظهر بود...منو نونا نشسته بودیم رو کاناپه و داشتیم فیلم میدیدیم...وبقیه اعضای خانواده یه جای دیگه فقط منو نونا اونجا بودیم....که یهو در باز میشه... منو نونا نگاهمونو دادیم به در... یهو کیونگو جونگ سو وارد شدن... ماهم دودیم سمتشونو بغلشون کردیم...
کیونگ: عزیزم... فقط یکم نبودما.. نگا چقد دلت برات تنگ شد....
ا/ت: اره دیگه....خواستی همینجوری بشینم یه جا؟
کیونگ: ن(خنده)
نونا هم جونگ سورو بغل میکنه...
خلاصه ۴ماه بعد.....
وبله.. دلتون اومد این کارو. کنید؟! هی وسطای رمان خوابم میومد... هییییییییییییییی
۱۲.۳k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.